ويدا رفته بود مهد كارن بهش سر بزنه كه يهو با يه صحنه نه چندان جالب مواجه ميشه. خب از اونجائيكه سر ظهر بود و بچه ها گشنه، مربي مهد همه بچه ها رو دايره وار دور خودش مينشونه و با يه قابلمه غذاي يخ كرده مينشينه وسط و با يك قاشق شروع ميكنه به همشون غذا ميده.( البته ديده بودم كه دوستان سيگاريمون وقتي دور هم جمع ميشدن يه سيگار روشن ميكردن ويه پك ميزدن و ميدادند بغل دستي و همينطور ميچرخيد تا م دوباره برسه به نفر اول، نميدونستم توي مهد هم موارد مشابه پيدا ميشه... بگذريم) همچنين ميگفت كه ديده به يكي دوتاشون با دستش غذا ميده و وقتي علتش رو ميپرسه ميگه اينقدر پسر شما دوست داره با دست من غذا بخوره!! البته فكر كنم زبون كارن رو توي اين مدت كوتاه ياد گرفته چون تا اونجائيكه من كه باباشم ميدونم كه كارن هنوز حرف نميزنه تا در مورد غذا خوردن با دست اظهار نظر كنه. شايد اينها چون مربي هستند واردند و من هنوز ناواردم.
كارن از اول مرداد 89 توي اين مهد كودكه و ما بزودي به جاي ديگه ميبريمش. خب شنيده بوديم كه مهد كودكها(البته نه همشون) يه كارهائي ميكنن ولي نديده بوديم كه اينو هم ديديم. راستش طبقه پائينش و وروديش بزك دوزك زياد داره و آدم دلش ميره. كاش طبقات بالا كه بچه ها همش دارن كل روز رو اوجا زندگي ميكنن هم مثل وروديهاشون مرتب، تميز، شيك و خوب بود. و موارد بهداشتي كمي رعايت ميشد... .
راستش با اينكه بيشتر از بيست روزه كه اينجاست هنوز هم به مربيهاش عادت نكرده شايد دلايل ديگري هم داره كه ما نميدونيم....
كارن از اول مرداد 89 توي اين مهد كودكه و ما بزودي به جاي ديگه ميبريمش. خب شنيده بوديم كه مهد كودكها(البته نه همشون) يه كارهائي ميكنن ولي نديده بوديم كه اينو هم ديديم. راستش طبقه پائينش و وروديش بزك دوزك زياد داره و آدم دلش ميره. كاش طبقات بالا كه بچه ها همش دارن كل روز رو اوجا زندگي ميكنن هم مثل وروديهاشون مرتب، تميز، شيك و خوب بود. و موارد بهداشتي كمي رعايت ميشد... .
راستش با اينكه بيشتر از بيست روزه كه اينجاست هنوز هم به مربيهاش عادت نكرده شايد دلايل ديگري هم داره كه ما نميدونيم....