درباره من

منم كارن. كودكي كه تازه زاده شدم. كنيه ام پارسي است و نژادم آريائي. نام من، نام سپهسالار ايراني است.كارن پسر كوچك كاوه آهنگر . سپهدار چون كارن کاویان ... به پیش سپاه اندرون کاردان کجا نام او كارن رزم زن ... سپهدار بیدار لشکر شکن كارن با فتحه روي حرف "ر" تلفظ ميگردد.KARAN

شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸

همش خوابم مياد



تا فردا هم منو نگاه كنين سير نميشين



دادش چي


جرات داري بيا جلو

گريه هاشو ببينين

وقتي خوابش بياد خدا بدادمون برسه- غش و ضعف و گريه همه با هم مياد سراغش. بعدش وسط گريه يهو ديدي صداش نمياد .
خوابيد....

اين مدليش رو تا حالا نديده بودم

چشمهاي تو

پسرم سلام. ديروز اولين بار توي چشمهاي من نگاه كردي. برام خيلي جالب بود براي اولين بار رنگ چشمان تو رو خوب تشخيص دادم.  و تو داشتي بدون اينكه چشم ازم برداري منو نگاه ميكردي . چطور بگم كه نگاه تو تا كجاي وجودم نشست؟؟ چقدر نگاه تو آشنا بود. بي پرده ميگم كه انگار سالها بود نگاه تو رو ميشناختم. انگار سالهل بود منتظرت بودم . ديروز جمعه هشتم آبان ماه. نگاه من و تو تلاقي كرد( البته قبلا هم يكبار توي بيمارستان وقتي كه مريض بودي و زردي داشتي توي چشمان من نگاه كردي ولي نتونستم درست تشخيص بدم. يادمه كه صدات ميكردم و تو جواب ميدادي و ناله ميكردي شايد بيش از 14 بار من صدا كردم و تو جواب دادي و ميخواستي بگي كه خيلي توي بيمارستان اذيت شدي).
كوچولوي من كه كلي لپ در آوردي و توپولو شدي . خوش بحالت كه نگاهت پاك و بي آلايشه. اميدوارم كه هيچوقت به گناهي آلوده نشه كه وجدانت رو بلرزونه.

براي تو بهترين آرزوها رو دارم.

عكسهاي من


سلام. من اومدم با يه عالمه عكس جديد- كلي توپولو شدم. لپ در آوردم. به كوري چشم بعضي خانومهاي فيمينيست شبيه بابام شده ام( جان خودم الان دارن ميگن آخه اين كجا شبيه باباشه- در اين لحظه معمولا برخي از خانومها چشم بصيرت كه هيچ اصلا ديدشون رو از دست ميدن). بگذريم. دو روز ديگه 60 روزم تموم ميشه و بايد برم واكسن بزنم . تازه زخم دستم كه مال واكسن قبلي بود خوب شده بودا- اي بابا. امان از دست اين پدر مادرها


جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۸

كوچولوي من

سلام زيباي من. ديشب صدات رو از توي تلفن شنيدم صداي گريه هاتو و نق ونوق زدنهاتو. دوستهامون ميگن چرا عكس جديدت رو نميگذارم توي سايت. خب خبر ندارن كه من حتي خودت رو هم 10 روز ميشه كه نديده ام.اين دفعه بيام پيشت عكسهات رو با خودم بر ميگردونم و ميگذارم توبي وبلاگت.امروز تو درست 50 روزه شدي. باورم نميشه. انگار همين ديروز بود كه بدنيا اومدي. به مادرت حسوديم ميشه كه لحظه لحظه باهاته. اما چه كنيم ؟ زمونه هميشه اينطوري بوده . پدرها بايد برن سر كارو و پول در بيارن. نون آور خونه باشن. اما احساساتشون رو بايد بتونند كنترل كنند. من ميتونم دوريت رو تحمل كنم اما شايد مادرت هرگز نتونه. خب، خدا ميدونست داره چيكار ميكنه كه زن رو در كنار مرد خلق كرد. اما اين خانوم ها هم بايد بدونند كه آقايون هم احساسات قوي اي دارند. اينو براي اونهائي مينويسم كه فكر ميكنند پدرها ميتونند براحتي از بچه هاشون دور باشند و يا بچه هاشون رو فراموش كنند.
اميدوارم كه مادرت هيچگاه اينطور تصور نكنه وگرنه چي داداش!!!!

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸

دلم برات يه ذره شده

وقتي پيشم بودي دوست نداشتم كه بخوابي. واقعا حتي وقتي كه تو بغلم بودي دلم برات تنگ ميشد . چه برسه به اينكه الان سه روزه نديدمت. خودت حساب كن.
كوچولوي من روزتو و همه كودكان مبارك باشه. اميدورام روزي برسه كه هيچ كودكي در هيچ جاي دنيا از هيچ مشكلي رنج نبره كه قابل حل نباشه.

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸

براي كوچكم

كوچك بزرگ من، چه مظلومانه ميخوابي. احساس ميكنم خيلي مظلوم تر و بيگناه تر از اوني هستي كه بتونم وصفش كنم.
عشقم فرزندم اميدوارم خداوند روحي عظيم بهت بده كه بتوني روزي دست مظلومان دنيا رو بگيري و بدادشون برسي.
چقدر مطلب توي ذهنم دارم برات بنويسم اما انگار مشكلات زمان و مكان و تمركز رو از من ميگيره و همش زمان كم ميارم. منو ببخش.

عزيزم نميخوام هيچگاه زماني برسه كه روح تو هم در تكرار مكررات گرفتار بشه. اميدوارم كه قدرت ذهن و روحت هميشه نجات بخش تو از ياس فلسفي زندگي باشه.
برايت بهترينهاي هستي رو آرزو ميكنم.
دوستدار ابديت