من بيرون رفتن رو دوست دارم اما دود دوست ندارم .مامان همش دوست داره منو ببره بيرون. بابا همش دوست داره من نرم بيرون. حالا نميدونم بابا زود پير شده يا نگران منه؟؟ خب دور و بر خونمون كه همش شلوغه پر ترافيك و دوده . خب من كجاها بايذ برم . تازه صبحها هم كه كارمند كوچولو ميره سر كار و همش ما مجبوريم شبها بريم بيرون. آخه شب هم شد روز؟؟ من كه جايي رو نميتونم ببينم. تازه فهميدم كه بابام چه شكليه(خوش تيپ) و مامان چه شكليه(خودتون ميدونين ديگه بگم ناراحت ميشه). بقيه چيزها رو تشخيص نميدم. تازه هر كي نازم ميكنه كلي ميترسم از ريخت و قيافه اش. فقط الكي ميخندم كه ضايع نشه.هههههه
ديروز سي ام آبان 88 مامان و بابا براي اولين بارمنو بردند شهروند آرياشهر. اولش كلي برام جذاب بود چيزهاي رنگيه خيلي زياد. اسباب بازيهاي قشنگ و من محو تماشاشون بودم. ولي نامردها منو خسته كرردن. هي هيچي نگفتم و سكوت كردم ديدم اينها بيخيال خريد نميشن. آخرش رگ سيديم گل كرد و شهروند رو ريختم بهم. و تا تونستم هوار كردم. طوري كه مسئول كنترل اجناس دم در بيخيال كنترل شد گفت فقط زود بريد بيرون.
خب ديگه راهش رو ياد گرفتم. خلاصه گفته باشم تا بگيد خوبم اما قاط بزنم تمومه.
ديروز سي ام آبان 88 مامان و بابا براي اولين بارمنو بردند شهروند آرياشهر. اولش كلي برام جذاب بود چيزهاي رنگيه خيلي زياد. اسباب بازيهاي قشنگ و من محو تماشاشون بودم. ولي نامردها منو خسته كرردن. هي هيچي نگفتم و سكوت كردم ديدم اينها بيخيال خريد نميشن. آخرش رگ سيديم گل كرد و شهروند رو ريختم بهم. و تا تونستم هوار كردم. طوري كه مسئول كنترل اجناس دم در بيخيال كنترل شد گفت فقط زود بريد بيرون.
خب ديگه راهش رو ياد گرفتم. خلاصه گفته باشم تا بگيد خوبم اما قاط بزنم تمومه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر