بالاخره بعد از كلي دل نگراني همه، مامان و بابا قرار شد منو بگذارن پيش عمه آسيه. مامان كارش رو فعلا آورده نزديك خونه عمه تا بتونه روزي يكي دوبار بياد بهم سر بزنه. و شير بخورم و از اينجور چيزها. اينروزها ممكنه زياد هم بهم بد نگذره . آخه دختر عمه مصي( روژينا ) اون هم فعلا پيش ماست تا بعد از عيد كه قراره براي زندگي برن شمال. من اونموقع دلم خيلي تنگ ميشه و شايد خيلي گريه كنم. روژينا كه گاهي دلش خيلي تنگ ميشه و ناراحتي ميكنه. بهر حال اين يك ماه اسفند من زياد احساس غريبي نميكنم. حالا تا بعد از عيد هم خدا بزرگه.
راستي دست عمه هم درد نكنه كه قبول كرده من پيشش بمونم.
راستي دست عمه هم درد نكنه كه قبول كرده من پيشش بمونم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر