اولين عيد كارن در كنارما .اين اولين بهار زندگيشه. روز 28 اسفند رفتيم شمال. خانواده ما رو تازه ديده بوديم به همين خاطر مستقيم رفتيم انزلي و لحظه تحويل سال هم انزلي بوديم. معمولا هر سال موقع تحويل سال اونجائيم و روز 13 بدر ميريم سمت رستم آباد و سياه رود كه جاي بسيار با صفائيه.
لحظه تحويل سال، كارن خواب بود و دلمون نيومد بيدارش كنيم اما همون طوري توي خواب بغلش كرديم و بوسش كرديم. خيلي خوش گذشت. شب هم طبق روال هميشه عيد ديدني ها شروع شد. من اين رسم و رسوم رو خيلي دوست دارم. حداقل اينكه سالي يكبار كساني رو كه نديديم ميتونيم بريم پيششون و سري بهشون بزنيم.
چند روز انزلي و بعدش هم چند روز رشت و دوباره جابجاشدن كمي خسته كننده شد. يكروز هم رفتيم آستار كه پشيمون شديم. جاده هاي بسيار مزخرف و ترافيك وحشتناك بخصوص توي شهر هشتپر كه اصلا انگار قفل شده بود.( خبر بد تصادف سيامك و از دست رفتن دختر كوچكش آيدا و همسرش مصي و همچنين مادر سيامك هم بدجوري حالمون رو گرفت).
كارن كلي عيدي جمع كرد ولي همه رو مامانش ( به بهانه پس انداز براي آينده كارن!!!!!!!!!!!!) برد واسه خودش طلا خريد!!!!!!!!!!( عجب دوره زمونه اي شده والله...) . البته بنده خدا از طرفي هم حق داشت چون اگه به من بود به بهانه قرض از كارن همه رو خرج ميكردم. تا حالا هم كلي بدهكارم بهش. بهانه براي خرج كردن پول بچه ها زياده. فعلا كه حاليشون نميشه ميشه پولشون رو خرج كرد. ميدونم كه بعدا كه حاليشون بشه، ديگه بد جوري حاليشون ميشه و اونوقت دل همه بايد براي پدر و مادرها بسوزه.
خلاصه اينكه در اين سال جديد پسرمون كلي عوض شده. كلي بيشتر ميفهمه و حركات و رفتارش تغيير كرده. و خيلي هم بهمون عادت كرده.
چند روز هم رفتيم سمت رستم آباد و سندس. عيد ديدني و گشتن و كوه و همه جا . با كارن. كلي از درخت و جنگل و چمن خوشش اومده بود. روز 13 بدررفتيم منطقه اي كه بهش ميگن "بربيجار". كارن روي زمين كلي با چمن ها بازي ميكرد. گاهي هم توي كالاسكه اش خواب بود. توي اون زمين پر علف اون فضاي سبز و روئيائي، تو كالاسكه نرم وراحت خوابيدن چقدر ميتونه با حال باشه. ما هم مشغول فوتبال و واليبال و بدمينتون و كباب درست كردن بوديم.
اميدوارم امسال سال خوبي براي همه باشه.
لحظه تحويل سال، كارن خواب بود و دلمون نيومد بيدارش كنيم اما همون طوري توي خواب بغلش كرديم و بوسش كرديم. خيلي خوش گذشت. شب هم طبق روال هميشه عيد ديدني ها شروع شد. من اين رسم و رسوم رو خيلي دوست دارم. حداقل اينكه سالي يكبار كساني رو كه نديديم ميتونيم بريم پيششون و سري بهشون بزنيم.
چند روز انزلي و بعدش هم چند روز رشت و دوباره جابجاشدن كمي خسته كننده شد. يكروز هم رفتيم آستار كه پشيمون شديم. جاده هاي بسيار مزخرف و ترافيك وحشتناك بخصوص توي شهر هشتپر كه اصلا انگار قفل شده بود.( خبر بد تصادف سيامك و از دست رفتن دختر كوچكش آيدا و همسرش مصي و همچنين مادر سيامك هم بدجوري حالمون رو گرفت).
كارن كلي عيدي جمع كرد ولي همه رو مامانش ( به بهانه پس انداز براي آينده كارن!!!!!!!!!!!!) برد واسه خودش طلا خريد!!!!!!!!!!( عجب دوره زمونه اي شده والله...) . البته بنده خدا از طرفي هم حق داشت چون اگه به من بود به بهانه قرض از كارن همه رو خرج ميكردم. تا حالا هم كلي بدهكارم بهش. بهانه براي خرج كردن پول بچه ها زياده. فعلا كه حاليشون نميشه ميشه پولشون رو خرج كرد. ميدونم كه بعدا كه حاليشون بشه، ديگه بد جوري حاليشون ميشه و اونوقت دل همه بايد براي پدر و مادرها بسوزه.
خلاصه اينكه در اين سال جديد پسرمون كلي عوض شده. كلي بيشتر ميفهمه و حركات و رفتارش تغيير كرده. و خيلي هم بهمون عادت كرده.
چند روز هم رفتيم سمت رستم آباد و سندس. عيد ديدني و گشتن و كوه و همه جا . با كارن. كلي از درخت و جنگل و چمن خوشش اومده بود. روز 13 بدررفتيم منطقه اي كه بهش ميگن "بربيجار". كارن روي زمين كلي با چمن ها بازي ميكرد. گاهي هم توي كالاسكه اش خواب بود. توي اون زمين پر علف اون فضاي سبز و روئيائي، تو كالاسكه نرم وراحت خوابيدن چقدر ميتونه با حال باشه. ما هم مشغول فوتبال و واليبال و بدمينتون و كباب درست كردن بوديم.
اميدوارم امسال سال خوبي براي همه باشه.
۱ نظر:
به به!رستم آباد.یه 10 سالی میشه که قراره بریم اونجا!
ما هم سیزده بدر پارک بغل خونه شما بودیم!!!!خیلی خوش گذشت:)
ارسال یک نظر